نهمین دلتنگی
انگار امروز که شد زاییدمت. سینهام را گذاشتم توی دهانت و تو چه باوقار نوشیدی. بافرهاد نشستیم پشت در، زیر درختهای کاج تا هر دوساعت من بیایم و تو را توی بغل بگیرم، چه کوتاه بود امروز، چه سریع گذشت همهی ساعتهایش. باید ثبت شود توی تاریخ دلتنگیهام، فردا که شد بیا خانه، من به این قول، سخت محتاجم.
نویسنده :
فائزه
23:36